در خدمت و خیانت به وطن
یازار : رضا صيامي
+0 به یه ندیم / پسندیدمدر خدمت و خیانت به وطن محمد بابائی بالانجی - وبلاگ نهالستان
جنگ ایران و عراق بلافاصله بعد از انقلاب، به ایران تحمیل شد. سخن در خصوص چرائی شروع جنگ زیاد است. عدهای معتقدند شعارهای ایران انقلابی، حتی نظامهای محافظهكار منطقه را تحریك میكرد. و به طریق اولی عراق و رژیم صدام حسین مترصد فرصتهای كوچكتر از این هم بود. كسانی مسئله گروگانها و حمایت ضمنی امریكا را مهم میدانند. اما آنچه اهمیت دارد، شروع جنگ و حمله به ایران است، كه حكومت صدام حسین مقصر اصلی بود. این موضوع را نهادهای بینالمللی هم تائید كردهاند. اما در خصوص طولانی شدن جنگ و شش سال بعدی، هیچ اتفاق نظری وجود ندارد.
حكومت ایران بعد از فتح خرمشهر آشكارا شعار میداد كه صدام باید برود. و راه قدس از كربلا میگذرد. عراق كشور مستقلی بود كه در موضع ضعف قرار داشت، و البته تاوان سختی میداد. قطعنامههای سازمان ملل و وساطت نهادهای بینالمللی را میپذیرفت. اما ایران از موضع تهاجمی هدف خود را برانداختن حكومت عراق اعلام كرده بود. بخشهائی از خاك عراق هم به اشغال ایران درآمد. در نهایت ورق برگشت، و ایران از سر ناچاری قطعنامه سازمان ملل را پذیرفت. بعد از آن صدام مجدداً به اصل خویش بازگشت. كویت را برقآسا اشغال كرد و جهانی علیه او متحد شد. و نهایتاً در جنگ دوم خلیج، رژیم صدام به دست ارتش امریكا برافتاد.
در تمام دوران جنگ، و از جمله شش سالی كه عراق در موضع تدافعی قرار داشت، بخش مهمی از مقامات فعلی حكومت عراق، همراه با ایران، علیه كشور خود میجنگیدند. از جلال طلالبانی رئیسجمهور، تا نخستوزیر نوری مالكی و بسیاری از وزرا، همكاری آشكاری با نهادهای نظامی امنیتی ایران داشتند. این اقدامات هیچكدام به سقوط حكومت صدام منجر نشد. كار اصلی را ارتش امریكا انجام داد. تحت نظارت همان ارتش، در عراق انتخابات آزاد برگزار، و قانون اساسی جدیدی تدوین شد. هماكنون رئیسجمهور و دولت و مجلس، مطابق همین قانون و بر اساس رأی مردم انتخاب میشود.
بسیاری از ناظران سیاسی معتقدند كه نفوذ فعلی ایران در عراق، قابل مقایسه با هیچ كشوری از جمله امریكا نیست. اغلب مقامات تصمصمگیر عراقی به نوعی دلبسته ایران هستند. حتی برای معالجات پزشكی نیز بعضاً به تهران سفر میكنند. كابینه دوم نوری مالكی با مساعدت ایران شكل گرفت. گفته میشود هادی العامری، وزیر ترابری دولت مالكی، همپیمان دیرین مهمترین مقام نظامی ایران بود. او در گذشته فرمانده سپاه بدر بود، و به عنوان یك سرباز در صفوف قوای ایران با ارتش كشور خود میجنگید.
از طرف ایران، گروه مسعود رجوی چند سال پس از شروع جنگ به ارتش صدام پیوست و علیه كشور خود جنگید. در حال حاضر شاید منفورتر از رجوی در ایران كسی را نتوان یافت. اگر روزی انتخاباتی برگزار شود، و مسعود رجوی كه فعلاً از نظرها پنهان است، در آن شركت كند، احتمالاً در خراسان و در روستای زادگاه خود هم موفق نخواهد شد از بستگان نزدیك رای بگیرد. دلیل این همه نفرت از رجوی به خاطر افكار مالیخولیائی او و سازمان تحت امرش نیست. به خاطر روش فاشیستی رهبری او هم نیست. حتی به خاطر جاسوسی و همكاریاش با سازمانهای امنیتی سایر كشورها هم نیست. نفرت از رجوی دقیقاً به خاطر خیانتی است كه در زمان جنگ، علیه كشور خود مرتكب شد. جالب اینجاست كه خیانت گروه رجوی، در همان دوره شش ساله جنگ بود، كه ایران وضعیت تهاجمی داشت.
سؤال اینجاست! چرا مقامات بلندپایه فعلی حكومت عراق را مردم آن كشور خائن نمیدانند؟ آنها در انتخابات شركت میكنند و رای میآورند. چه بسا عضویت در گروههای نظامی زمان جنگ را جزو افتخارات خود هم ذكر میكنند. اما و به همان دلایل مشابه، فرقه رجوی را مردم ایران نمیبخشند و نخواهند بخشید.
در خصوص عراق جواب تقریباً مشخص است. عراق فعلی كشوری ساختگی است. متشكل از اقوامی است كه با یكدیگر، به مراتب بیش از دشمن خارجی مسئله دارند. وحدت كلمه باسمهای آنها، حول محور چاههای نفتی، و الزامات روابط بینالمللی است. اگر هر قومی، مطمئن شود در صورت جدائی نفع بیشتر، و نفت بیشتری سهم خواهد برد، ذرهای در تصمیم خود تعلل نخواهد كرد. چنین شرایطی فعلاً عملی نیست، و ثروت نفتی به نفرت قومی ترجیح دارد.
در خصوص ایران نیز جواب حیّ و حاضر و آماده است. گفته میشود روح و فرهنگ ایرانی خیانت به كشور را هرگز برنمیتابد، و خائن را نمیبخشد. این جوابی است كه كمتر كسی در درستی آن تردید دارد. اما این جواب خطاست، و به خطاهای بزرگتری هم دامن میزند.
وقتی جنگ شروع شد، بخش بزرگی از استان آذربایجان غربی عملاً منطقه جنگی بود. امنیت در این استان از خوزستان هم كمتر بود. در جنوب كشور خط مقدم جبهه، كمابیش مشخص بود. اما در استان آذربایجان غربی و كلاً مناطق بزرگی از غرب كشور، مرزی وجود نداشت. دو حزب مسلح دموكرات و كومله، در همه مناطق كُردنشین حضور داشتند. بعضی از جادههای بینشهری استان، در طول روز تأمین جاده داشت. شبها عملاً تردد امكانپذیر نبود. حتی بطور غیررسمی، گذر شبانه از این جادهها را مقامات محلی به مسافران توصیه نمیكردند. شهر و روستائی نبود كه مورد حمله این احزاب قرار نگیرد. لشكر 64 اورمیه در وسط شهر مورد حمله قرار گرفت.
پاسگاه ژاندارمری بالانج، مركز محال بزرگ باراندوزچای، چندین و چند بار به محاصره این گروههای مسلح درآمد. خیلی از حملات اساساً اهداف نظامی نداشت و به مردم عادی لطمات جبرانناپذیری میزد. برای چند ماهی بالانج به قدری ناامن شده بود كه مردم شبها به شهر میآمدند و در خانه بستگان و آشنایان خود میماندند. و صبح زود به خانه و كاشانه و مزارع خود برای كار برمیگشتند. هنگام برگشت نیز امنیت نداشتند. یادآوری حوادث تلخ این دوران همیشه برای من دردآور است. قربانیان بیگناه همه آشنا بودند. از جمله كسانی كه در همین مسیر مورد هدف قرار گرفت، مرحوم كتابعلی خدائی بود. كتابعلی بابای مهربان و دوست داشتی مدرسه ما در دوران ابتدائی بود. صبح كه از اورمیه به بالانج برمیگشت، مینیبوس آنها مورد حمله این گروهها قرار گرفت و خیلی از مسافران مجروح و كشته شدند. كتابعلی از جمله درگذشتگان این حمله بیرحمانه بود. آسیبهائی كه مردم از این ناامنیها دیدند، فراموش شدنی نیست. متاسفانه این خاطرات تلخ به بدبینیهای قومی در استان بیشتر دامن زد. و البته هدف این نوشته پرداختن به آن نیست. دو كشور ایران و عراق احزاب مخالف كشور یكدیگر را در مناطق مرزی مورد حمایت قرار میدادند، و بیشترین آسیب را هم مردم ساكن آن مناطق میدیدند.
تلخترین و پرهزینهترین دوران این اتفاقات، درست مقارن با همان دو سال اول جنگ بود كه كسی در حقانیت ایران تردید نداشت. اكنون سالها از پایان جنگ گذشته، اما بطور گسترده رهبران آن احزاب در خصوص عملكرد خود مورد سؤال قرار نمیگیرند. بدیهی است كه در اینجا نظر حكومت منظور نیست. از منظر حاكمان شمار خائنان از شماره خارج است. بعضاً مقامات بسیار ارشد سابق در حد رئیس قوه و نخستوزیر را هم مرتكب خطاهای نابخشودنی در حد خیانت میدانند.
جامعه مدنی فارسیزبان و كارگزاران مستقل از قدرت آن، و رسانههای فراوان فارسیزبان در خارج از كشور، مدام با رهبران همان احزاب سابقاً مسلح، گفتگو میكنند. اما در اغلب موارد، حتی از آوردن نام گروه رجوی نیز اكراه دارند. وقتی كمپ اشرف مورد حمله قرار گرفت، و تصاویر جنازه ساكنان دستبسته آنجا منتشر شد، این اقدام غیرانسانی عكسالعمل چندانی میان ایرانیان نداشت. كسانی همآوا با محافل حكومتی ابراز خوشحالی هم كردند. اگر همه این رویدادها را ناشی از جنگ بدانیم، تحلیل ما دچار دوگانگی خواهد شد. و از واقعیت دیگری غفلت خواهیم كرد. البته در این خصوص واقعیت را همه در ضمیر ناخودآگاه خود میدانند، اما به زبان نمیآورند.
جامعه هدف گروههای مسلح كُرد، مردم كُرد بود. چقدر میان این مردم طرفدار داشتند، سؤال دیگری است و موضوع این نوشته نیست. اما اگر بناست، این گروهها پاسخگوی اعمال خود باشند، كه آیا مرتكب خدمت و با خیانت به كشور در شرایط جنگی شدهاند، باید به مردمی جواب بدهند، كه اساساً چنین سؤالی ندارند. اتفاقاً در همان شرایط سخت جنگ، پدیده پر سر و صدائی به نام "پیشمرگ مسلمان" در كردستان به وجود آمد، كه از حكومت حمایت میكرد. مخالفان این پیشمرگهها را با عنوان تحقیرآمیز "جاش" مورد خطاب قرار میدادند.
مردم محروم كُرد، عمری را در تبعیض و محرومیت مضاعف زندگی كردهاند. بدیهیترین خواست آنها كه آموزش زبان مادری است، سركوب شده است. هر كسی كه مدعی نمایندگی این مردم است، ضرورتی نمیبینند كه به بوشهریها و اردبیلیها و كرمانیها و تهرانیها و اصفهانیها، جواب پس بدهد و مسئولیت بپذیرد. جواب را باید به كسی داد كه در روزهای سخت و دشوار، یار و غمخوار باشد.
در تركیه هم وضع گروههای مسلح كُرد اینگونه است. پكاكا را نه تنها دولت و مردم تُرك، بلكه اتحادیه اروپا هم تروریست میداند. پكاكا پرچم و تمامیت ارضی تركیه را در متینگهای خود به رسمیت نمیشناسد. از دشمنان تركیه كمك میگیرد. هر وقت تركیه در تنگنا بود، به دامنه عملیات خود میافزاید. اما همه و از جمله دولت تركیه ناچار شدهاند آنها را جدی بگیرند. پكاكا نه قدرت نظامی تركیه را دارد، كه ارتش این كشور یكی از قویترینها در منطقه است، و نه مثل تركیه از اعضاء ناتوست. پكاكا حتی هماورد ملیگرائی، تُركان تركیه هم نیست. اما میان مردم خود محبوبیت دارد. این مردم هم برای تشخیض مصلحت خود و شناسائی خائنان، منتظر نظر مجمع خائنشنانان استانبول و آنكارا ننشستهاند، كه عمری آنها را به هیچ انگاشتهاند.
در شرایط كنونی كه نمایندگان مسئولیتپذیر جامعه غیركُرد ایران نگران آینده كشور هستند، لازم نمیبینند همه چیز قوزبالاقوز شود. و با سؤالات جهتدار خود وضع را از این هم بدتر بكنند. جالب اینجاست كه نه تنها كسی از این گروهها چنین سؤالی ندارد، بلكه رسانههای فارسیزبان خارج از كشور، و بعضاً داخل كشور، مدام پرونده اصلاحطلبان امروزی را بازخوانی میكنند. تا جوابگوی مسئولیتهای خود در حوادث كردستان باشند. به نظر میرسد تا این لحظه آقای حمیدرضا جلائیپور فرماندار وقت مهاباد، بیش از رهبران حزب دمكرات كردستان در خصوص حوادث این شهر مورد انتقاد قرار گرفته است.
بسیاری از اصلاحطلبان حتی ناچار شدهاند جواب هم بدهند. جواب آنها البته پاسخ هیچ سؤالی نیست. میگویند از همان ابتدا فیسبیلالله كار میكردند و عشق خدمت داشتند. و برای جهاد سازندگی و برقرسانی و آبرسانی عازم روستاهای كردستان شده بودند. و اگر با شواهد و مدارك غیرقابل كتمان نظامی روبرو شوند، میفرمایند سفیر صلح بودیم، و از شیوه نلسون ماندلا پیروی میكردیم، و برای مهار امثال خلخالی به منطقه رفتیم، و اگر ما نبودیم دریای خون راه میافتاد.
در عراق هم وضع همین است. احزاب كُرد و شیعه باید جوابگوی مردم خود باشند، كه هستند. خط قرمز این مردم همكاری با حكومت صدام بود. در عراق اگر كسی دنبال مشابه و نوع ژنریك مسعود رجوی باشد، باید به میان اقلیت عرب و سُنی آن كشور برود كه حاكم بودند. اگر چنین شخص زندهای میان آنها یافت شد، قطعاً او رجوی عربهاست. و باید معلوم شود مریم او اكنون كجاست.
اگر اندكی به عقب برگردیم، و اتفاقی را مورد بررسی قرار دهیم كه هنوز شاهدان زنده آن در قید حیات هستند، كمابیش به همین نتیجه خواهیم رسید. و آن حركت و تاثیر فرقه دمكرات آذربایجان است. در خصوص حركت فرقه و رهبری آن هیچ اتفاق نظری میان ایرانیان وجود ندارد. جمعی آن حركت را كُلّهم خیانت و وطنفروشی میدانند. معتقدند كه میرجعفر پیشهوری عامل استالین در آذربایجان بود. مأموریت داشت ایران را ایرانستان كند. و كشور مستقل آذربایجان را به وجود آورد. اما چنین تفكری در آذربایجان امروز سخت مناقشهبرانگیز است، و تقریباً هیچ خریداری ندارد. بسیاری حركت فرقه را واكنش روح جامعه آذربایجانی به سیاستهای رضاخانی میدانند. معتقدند یكسانسازی خشن در جامعه چندزبانی و چندفرهنگی ایران، بدون واكنش نمیماند.
كسانی كه اینگونه فكر میكنند، اشتباهات آن حركت را هم نقد میكنند. تا گذشته چراغ راه آینده باشد. نه تنها هیچ برداشتی مبتنی بر خیانت از حركت فرقه ندارند، بلكه اگر با اسناد بسیار روشن و غیرقابل كتمان نیز ثابت شود كه پیشهوری هماهنگ با مسكو برای رسیدن به اهداف خود عمل میكرد، باز به دنبال كشف خیانت در آن نخواهند رفت. بلافاصله این درس را خواهند گرفت كه تكیه و اعتماد به یك قدرت خارجی در راه احقاق حقوق ملی، همواره ممكن است فاجعه به بار بیاورد. این در حالی است كه پیشهوری آشكارا تمایلات چپگرایانه هم داشت. در آن تاریخ، اتحاد شوروی حتی برای چپهای فرانسه و ایتالیا هم محبوب بود. و البته مقارن با آن زمان، پادشاه وقت برای عمل جراحی شخصی خود هم از سفارت انگلیس كسب تكلیف میكرد.
اگر به تاریخ پر فراز و نشیب ایران نگاه كنیم، از این مثالها زیاد میتوان یافت كه هیچ توافقی در خصوص آنها وجود ندارد. هیچ دو گروهی را نمیتوان یافت كه روایت نسبتاً مشابهی از تاریخ هزار ساله این كشور ارائه دهد. تا روح و فرهنگ ایرانی، دستكم در شكل تاریخی آن مورد ارزیابی و شناسائی قرار گیرد. تفاوت روایت در حد اختلاف رأی و تفسیر نیست. از زمین تا آسمان است. هر دولتی كه در ایران عوض میشود، تحصیلكردههای تاریخ باید مجدداً آموزش ببینند. متفكرین و كارگزاران سه دوره معاصر قاجار و پهلوی و حكومت اسلامی، فقط سر یك موضوع با هم توافق دارند. هر سه همدیگر را خائن به روح و فرهنگ ایرانی میدانند.
با همه این اختلافات و تفاوتهای واضح كه هیچ دستكمی از همسایهها ندارد، ایران در تاریخ معاصر خود سرنوشتی مانند عراق و افغانستان نداشت. اقتصاد ایران را یك اقتصاد رانتی و نفتی میدانند. بر همین سیاق اگر اگر گفته شود كه گسترش پدیده ملیگرائی و دمیدن در شعار روح و فرهنگ ایرانی، با تنوع كمنظیر قومی و فرهنگی و زبانی، از رانتیترین پدیدههای فكری ایران معاصر است، سخن اغراقآمیزی نخواهد بود. در خصوص ایرانشهر و جهان ایرانی دهههاست نظریهپردازی میشود. اما كل این پروژه قادر نیست تعریفی از ایران و ایرانی ارائه كند، كه همه گروههای قومی و زبانی ساكن این سرزمین، دستكم از خدمت و خیانت به كشور تعریف واحدی داشته باشند.
امریكا سرزمین مهاجران است. ادعای هزاران سال تاریخ هم ندارد. اما در خصوص خدمت و خیانت به كشور، میان ادیان و اقوام بسیار متنوع آن اختلاف نظری نیست. جنگ ویتنام هزاران كیلومتر دور از سرزمین امریكا بود. در مجموع جنگ مشروعی هم نبود. اما اگر در همان جنگ یك امریكائی در جبهه مقابل ارتش كشور خود میجنگید، هرگز امریكائیها او را نمیبخشیدند. و چنان تحت فشار افكار عمومی قرار میگرفت كه احتمالاً افسرده میشد و میمُرد. نه اینكه مثل نوری مالكی از سفره نعمت ایران و امریكا همزمان میخورد و نخستوزیر كشور خود هم میشد.
ایران معاصر، ادامه یك وحدت مذهبی خاصی است كه پانصد سال سابقه دارد. این چتر قدرتمند، چنان كارآئی داشت كه طی صد سال گذشته، حتی بخش ناسپاس خود را هم پوشش داد. باستانیكاران ملیگرا، عملاً از این رانت بزرگ برخوردار بودند. اما یك ناسیونالیسم خیالی و ساختگی را تبلیغ میكردند، كه در عمل هیچ تاثیری در وحدت ایرانیان نداشت. این ناسپاسان، تا توانستند ایران باستان و حتی بزرگان ادب فارسی و شاهنامه فردوسی را در وحدت ملی ایرانیان پررنگ جلوه دادند. اما همان میراث مشترك زبان فارسی هم، موقعیت كنونی خود را مدیون مذهبی است كه با آن سر ناسازگاری داشتند.
نقش مذهب به عنوان چسب اجتماعی در ایران از همه جوامع پیرامونی پررنگتر است. سخن از عدد و رقم در چنین مقولهای كار درستی نیست. اما اگر قابلیت اندازهگیری در این خصوص وجود داشت، شاید نتایج آن نشان میداد كه مردم ایران روی هم رفته به اندازه یكدهم افغانستان هم مذهبی نیستند. ولی ایران ده برابر افغانستان از مذهب به عنوان چسب اجتماعی تاثیر پذیرفته است. و این نكتهای است كه معمولاً لحاظ نمیشود، و راه را برای پروژههای پرسر و صدائی چون جهان ایرانی و فرهنگ ایرانشهری باز میكند، و برای بسیاری قابل باور میسازد، كه گویا ایران فعلی ادامه همان فرهنگ ایرانشهری است. پروژههائی كه حتی قادر نیستند تحولات چند دهه پیش این كشور را هم توضیح دهند.
بسیاری از صاحبنظران وقتی به كشورهای همسایه و یا سایر كشورهای اسلامی میروند، و وضعیت آن جوامع را با ایران مقایسه میكنند، از اینكه بدنه جامعه ایران سكولارتر است، نوید روزهای خوشی را میدهند و ابراز خوشحالی میكنند. اما كمتر كسی به این نكته توجه دارد كه در شرایط جدید، ایران وارد تونلی خواهد شد كه افغانستان دههها پیش وارد آن شده است.
به موضع دین در ایران، از منظر روشنفكری دینی و حكومت اسلامی به اندازه كافی پرداخته شده است. اما از منظر كاركردها و پیامدهای ناخواسته، كمتر به خود مذهب و نهادها و مناسك مرتبط آن پرداخته میشود. اكنون كه جامعه ایران بسیار تعییر كرده، و مذهب مرجعیت پررنگ و تقریباً انحصاری خود را از دست داده، لاجرم همه چیز تحت تاثیر این تحول قرار خواهد گرفت.
طی صد سال گذشته انگار توافق نانوشتهای میان نمایندگان نهادهای سنتی و مدرن در ایران بود كه كاری با یكدیگر نداشته باشند. اگر هم كاری بود، بیشتر جنبه تحقیر و انكار داشته باشد. بزرگترین نماینده سنت، روحانیت بود كه اغلب روشنفكران را واداده در مقابل فرهنگ بیگانه میپنداشت. نمایندگان مدرنیته هم در كلاس خود نمیدیدند كه شناخت عمیقی از نهادهای متولی این سنت داشته باشند.
حتی روشنفكران دینی این كشور هم وقتی در خصوص دین حرف میزنند، كمتر وارد مقولات ملموس مذهبی جامعه ما میشوند. و بیشتر از امام محمد غزالی و مولوی مثال می آورند كه اساساً تفكر این بزرگان، نه تنها مسئله محافل سنتی و مؤثر مذهب در ایران نیست، بلكه با افكار آنها مخالفت دارند. مولویخوانی را سبب انحراف جامعه میدانند.
دكتر سروش وقتی به نقد عوامزدگی روحانیت پرداخت، و مقاله معروف "حُرّیت و روحانیت" را نوشت، از مرتضی مطهری مثال آورد كه نه در حوزه قم جایگاه درخور توجهی داشت، و نه روشنفكران او را به نیمچهروشنفكری قبول داشتند. به همین جهت، حتی ایشان هم ما را درگیر حواشی كماهمیت مربوط به نهاد روحانیت میكند. از معایب دریافت مستقیم پول، توسط روحانیان از پامنبریها میگوید، اما از ارتباط مالی منحصر به فرد و به مراتب مهمتر، میان مؤمنان و عالمان در مذهب شیعه چیزی نمیگوید. شیعه تنها مذهب اسلامی است كه مَمَرّ درآمد سازمان روحانیت آن نه از دولت، و نه حتی مستقیماً از پیروان این مذهب است. درآمد و پشتوانه این سازمان دینی از محل ایمان مؤمنانی است كه به این مذهب باور دارند. سهم امام نشانه سخاوت شیعیان نیست، بخشی از ایمان آنهاست كه با پرداخت خمس درآمدشان، كل اموال خود را پاك میكنند. مؤمن شیعه حتی اجازه ندارد بدون اذن مرجع تقلید، با خمس و یا سهم امامش مسجد بسازد و یا به فقرا كمك كند. در كل جهان اسلام چنین پدیدهای وجود ندارد. و لاجرم چنین ارتباطی هم بین مردم و روحانیت آنها وجود ندارد. در بیرون از جهان اسلام، شاید بتوان فقط یك نظیر برای آن یافت.
به طریق اولی بررسی پیامدها وكاركردهای ناخواسته مذهب كمتر مورد توجه قرار گرفته است. این موضوع مخصوصاً در میان هویتطلبان آذربایجانی ضروریتر هم است. آنها هزار و یك دلیل برای چرائی وضعیت اسفبار زبان مادری میلیونها شهروند تُرك در ایران ذكر میكنند، اما كمتر به نقش مذهب میپردازند. جالب اینجاست كه ارتباط مذهب و زبان تُركی از دو منظر مختلف، ما را به دو نتیجه كاملاً متفاوت میرساند. و موضوع را بسیار پیچیده میسازد. پیامد مستقیم مذهب در آذربایجان، كمابیش در خدمت زبان تُركی بوده است. دشوار بتوان در میان گلیكها و مازندرانیها و كُردهای شیعهمذهب چند بیتی نوحه به زبان خودشان و غیر از فارسی یافت. این امر در آذربایجان حتی استثناء هم نیست. بخش مهمی از اشعار حزین تُركی، در رثای سالار شهیدان و وفاداری برادر بزرگوار ایشان است. بسیاری از آنها استانداردهای درخور توجه ادبی هم دارد. شعر غیرتُركی در هیئتهای آذربایجانی، تقریباً هیچ كاربردی نداشته و ندارد. اما پیامد ناخواسته مذهب، كلاً در خدمت زبان فارسی بود، و عملاً تُركی را به حاشیه برده است.
از منظر مناسك نیز چنین است. اگر روزی فقط از منظر همین مناسك، سنتهای مذهبی در ایران مورد مطالعه قرار گیرد، شاید به تنهائی پاسخی برای این سوال باشد كه چرا مذهب در افغانستان به غایت مذهبیتر، عامل وحدت قومی نیست. اما در ایران به چنان چسب قدرتمندی تبدیل شده كه بسیاری را حتی به فكر فرو برده تا بلكه ریشههای باستانی هم برای چنین وحدتی پیدا كنند.
در گذشته نه چندان دور، مرجعیت تقریباً انحصاری مذهب در مناطقی چون كرمانشاه و آذربایجان به اتفاقاتی جالب توجهی منجر شده است. با یك دوست كرمانشاهی در همین خصوص صحبت میكردم. مثال جالبی از تاثیر مذهب در كرمانشاه میزد. میگفت در قبل، و علیالخصوص بعد از انقلاب، گروههای چپ ماركسیستی در كرمانشاه طرفداران زیادی داشت. بعضی از آنها به مبارزه مسلحانه هم معتقد بودند. اما حتی یك نفر را سراغ نداشت كه به احزاب ماركسیستی كردستان، مانند كومله پیوسته باشند. اسلام سیاسی در كردستان مطرح نبود. ایدئولوژی گروههای سیاسی كُرد، ربطی به شیعه و سُنّی نداشت. كسانی هم كه اسلامی محسوب میشدند، عملاً دنبالهرو گروههای سیاسی بودند. اما با این وجود در شهری چون كرمانشاه، مذهب روی غیرمذهبیها هم چنین تاثیری داشت.
این موضوع در آذربایجان به پدیدهی منحصر به فردی در منطقه، و احتمالاً در كل جهان منجر شده است. آذربایجان در ایران نه فرهنگ اقلیت دارد و نه فرهنگ اكثریت. من اغلب شكافهای قومی و مذهبی را در حد توان خود پیگیری میكنم. از افغانستان و پاكستان و هندوستان و تُركان ایغور در چین، تا تفاوتهای فرهنگی و زبانی در كانادا و بلژیك را با حساسیت ویژه دنبال میكنم. تا این لحظه نظیری برای آذربایجان نیافتهام.
در اصلیترین نماد هویتی ایران یعنی مذهب، خود مدعی هستند. اما با زبان و فرهنگی تُركی آذربایجان طی صد سال گذشته چنان نبرد سازمانیافتهای وجود داشته كه باور كردنی نیست. تُركی چون زبان اقلیتی مهجور و بیدست و پا تحقیر میشد. اما بسیاری از شهروندان آذربایجان چنان احساسی از خود نشان میدادند كه تو گوئی ساكنان نیمكره غربی مریخ مخاطب این تحقیرهاست. موضوع بعضاً جنبه طنزآمیز هم پیدا میكرد. اوایل انقلاب و در اورمیه، بارها شاهد بودم كه همشهریهای من در هیأت مهاتما گاندی ظاهر شده و بزرگوارانه از حقوق زبانی كُردها دفاع میكردند. و با تاكید میفرمودند كه باید به كُردها اجازه داد تا زبان مادری خود را بیاموزند. تو گوئی همشهری من از همان بدو خلقت فارس اصیل بوده و اساساً مشكل زبان مادری نداشته است. كسانی هم كه اندكی حساسیت نشان میدادند، به پانتركیسم متهم میشدند. و یا از طرف مصلحان بالادستتر به آنها توصیه میشد كه چونان مشهد و اصفهان مدارای بیشتری پیشه كنند. هم اشدّ تبعیض و تحقیر علیه زبان مادری، و هم اقلّ احساس تبعیض از طرف گویشوران، باید معجون نایابی در جهان باشد. احتمالاً "یه روز یه تُركه... "، شاخصترین نماد این معجون است.
رابطه پشتونها و تاجیكها در افغانستان، شباهتهای درخور توجهی با تُركها و فارسها در ایران دارد. متاسفانه ما عادت نداریم از تجربه همسایههای خود درس بگیریم. علیالخصوص اگر آن همسایه در شرایط اقتصادی و اجتماعی پائینی هم باشد، به مراتب بیشتر مورد بیتوجهی قرار میگیرد. تجربه افغانستان را نباید از منظر درگیریها و بحرانهای فعلی آن كشور دید. اغلب این گرفتاریها ریشه در دخالت سازمانهای استخباراتی منطقه دارد. درست مقارن با ایامی كه در ایران همه چیز به سمت یكسانسازی میرفت، و روشنفكران زیادی از آذربایجان هم در این پروژه شركت فعال داشتند، افغانها موفق شدند در زادگاه اصلی زبان فارسی كشوری را بنیان بگذارند كه دو زبان رسمی داشت.
افغانستان از منظر تجریهطلبی هم نمونه فوقالعادهای برای ما ایرانیان است. علیالخصوص برای تُركها و كُردها درسهای زیادی دارد كه به هر بهانهای متهم به تجزیهطلبی میشوند. با اینكه در افغانستان زبان فارسی جایگاه بسیار بالائی دارد، و فراگیرترین زبانهاست، اما نغمههای جدائیطلبی، اغلب از طرف شمال فارسیزبان شنیده میشود. تو گوئی همین میزان نفسكشیدن نیز برای دیگران مجاز نیست و هویت خراسان بزرگ را باید از دست به تعبیر تحقیرآمیز خودشان اوغانها نجات داد.
یكپارچگی سیاسی افغانستان بر مبنای وحدت مذهبی دو قوم اصلی پشتون و تاجیك نیست. وحدت بر مبنای مذهب در یك سرزمین متكثر، با بالا رفتن سطح آموش شهروندان رفته رفته تضعیف میشود. اگر سازمانهای استخباراتی منطقه بگذارند، و اگر تفكر روسیاه طالبانی اجازه بدهد، و اگر تاجیكها دست از زیادهخواهی زبانی خود بردارند، و سر یك واژه پوهنتون جان پشتونها را به لب نرسانند، افغانستان مبارك تجربهای برای ایرانیان است. برای من هیچ تجربهای به اندازه تجربه افغانستان جذاب نیست. و حتی ستایشگر تصمیمات به موقع روشنفكران آن جامعه هستم. آروز دارم كه افغانستان از بحرانهای درازدامن فعلی به سلامت عبور كند و از هم نپاشد. در هر فرصتی نیز دوست دارم كه نقش كاملاً متفاوت مذهب در دو جامعه ایران و افغانستان را مقایسه كنم.
بزرگترین و مهمترین فرق ایران و افغانستان مذهب است. پیامدهای مستقیم و كاركردهای ناخواسته مذهب در این دو جامعه، بسیار تاثیرگذار بودهاند. در افغانستان مذهب هیچ نقشی در وحدت قومی نداشته است. در ایران چنان نقشی داشته كه سایر مؤلفهها را به حاشیه برده است. این مهم برای فعالان آذربایجانی كه زبان تُركی مهمترین دغدغه آنهاست، به طور ویژه باید مورد توجه باشد. از زوایای مختلف و به تفصیل مورد بررسی قرار گیرد. مثلاً اگر دو جامعه ایران و افغانستان از منظر مناسك مذهبی مقایسه شوند، به نشانههای روشنی خواهیم رسید كه چرا مذهب در این دو جامعه كاركرد كاملاً متفاوتی داشته است.
دین اسلام نیز مانند سایر ادیان، مناسك و عبادات خاص خود را دارد. هفده ركعت نمازهای روزانه، دو عید بزرگ فطر و قربان، حج و جمعه و جماعت بخشهای اصلی این مناسك است كه میان دو مذهب شیعه و سُنّی از اشتراكات محسوب میشود. حال اگر اهمیت نظری این مناسك را لحاظ نكینم، و فقط از منظر كمّی و اهمیت عملی به آنها بنگریم، متوجه خواهیم شد كه اینها فقط بخش كوچكی از مناسك مذهب شیعه است. و اگر این نكته بسیار مهم را هم در نظر بیاوریم كه اهمیت مقدسات، از جنبه نظری و عملی لزوماً یكسان نیست، به اهمیت بسیار مهمتر مناسك خاص شیعه، بیشتر هم پی خواهیم برد.
در عمل اهمیت و اولویت حساسیت به مقدسات، نه از بالا به پائین، بلكه از پائین به بالاست. طوری كه ذات باریتعالی عملاً هیچ مدافع خاصی ندارد. دهها كتاب از آتهایستها به زبان فارسی میتوان یافت، كه در خصوص دین و مذهب و خداوند اظهار نظر كردهاند، اما حضور یك كتاب كه فقط اندكی قرائت متفاوت از زندگی حضرت فاطمه زهرا ارائه دهد، به هیچ وجه تحمل نمیشود. برای یك مسلمان خارجی كه از ایران بازدید میكند، یعنی كشوری كه به نام اسلام و حكومت اسلامی در جهان شناخته میشود، باعث بسی تعجب است كه مهمترین عید مسلمانان یعنی فطر، عملاً حال و هوای عید را ندارد.
شیعه در كنار مسجد، دهها حسینیه دارد كه بعضاً فعالتر هم هستند. علاوه بر دو عید فطر و قربان، عید غدیر هم دارد كه عیدی هویتبخش است. در جهان سُنیمذهب و در كشورهائی مانند تركیه، برای پیامبر اسلام مولودی میگیرند. ولی در خصوص همین مولودی نیز اتفاق نظر وجود ندارد. بخشهای بنیادگرای این جهان مخصوصاً در كشورهای عربی، مولودی را بدعتی میداند كه از مسیحیت وارد اسلام شده است. اما شیعه تولد هر چهارده معصوم خود را عید میداند و جشن میگیرد. اهمیت نیمهشعبان از همه این مولودیها بیشتر است. اخیراً این مراسم برای منسوبان درجه یك معصومان نیز تسرّی یافته است. به تدریخ سالگرد ازدواج و مراسم ایچنینی نیز كه بیشتر مربوط به جوامع غربی است، به آئینهای مذهبی افزدوه میشود.
موضوع به اینجا نیز ختم نمیشود. اگر در كشورهای عموماً سُنّیمذهب مثل تركیه و افغانستان از صد مؤمن نماز شبخوان، تاریخ و روز درگذشت خلفای راشدین را سوال كنید، بعید نیست كه هر صد نفر هم از چنین تواریخی بیخبر باشند. شاید زندگی در مجاورت جامعه شیعه ایرانی آنها را متوجه بیست و یك رمضان كرده باشد، ولی به ظن قوی از تاریخ درگشت خلیفه دوم اعلام بیخبری خواهند كرد. اما در شیعه از همین روز هم اطلاع دقیق وجود دارد. تدارك مراسم خاصی نیز دیدهاند كه در گذشته رونق بسیار گستردهای داشت. و صد البته اكنون نیز اهمیت زیرزمینی آن برای محافلی محفوظ است كه فقط خودیهای اهل یقین را به آن راه میدهند.
در خصوص مراسم عزاداری حرف بیشتری نمیتوان زد. این مراسم با تاریخ شیعه پیوند هویتی دارد. اگر برای روز وفات و شهادت سیزده معصوم، چهارده روایت هم موجود باشد، بیكم و كاست به آنها عمل میشود. مراسم عاشورا و عزاداریهای محرم و صفر شهرت جهانی دارد. حضرت ابولفضل جزو معصومین نیست، اما جایگاه ویژه ایشان مراسم سوزناكی دارد كه تقریباً بیرقیب است. بخش مهمی از ماه رمضان نیز به عزاداری اختصاص دارد. مكانهای مقدس فقط محدود به مكه و مدینه و كربلا و نجف و مشهد نیست. بیش از یازده هزار امامزاده در سراسر كشور وجود دارد كه حتی رشد جهشی تعداد آنها صدای نمایندگان مجلس را هم درآورد.
از منظر مناسك و مراسم، مذهب شیعه بسیار فربه، و در جهان اسلام بینظیر است. تقریباً برای تمام ایام سال مراسم عزاداری ویژه و جمعی دارد. روزنامهنگاری كه خود با این فرهنگ كاملاً آشناست، از عملكرد ساكنان مسكن مهر در تهران متعجب میشود كه چگونه با سرعتی باورنكردنی یك هیئت عزاداری موفق تشكیل میدهند، اما هنوز در جمعآوری شارژ ماهیانه كه برای ادامه زندگی جمعی آنها حیاتی است، مشكل دارند. روحانیان و شبكه گسترده مداحان، كه پیوند اقتصادی نیز با این مناسك دارند، عملاً دو جامعه شیعه تُرك و فارس را چنان در هم تنیدهاند كه سایر تفاوتها و از جمله اهمیت زبان و فرهنگ، به حاشیه رفته است. این همه اشتراكات مذهبی و مناسكی، فرصتی برای افتراقات باقی نمیگذارد. اگر اهالی دو شهر قندهار و مزارشریف شیعه بودند، امروز به ظن قوی فرصتی برای اختلافات نمییافتند. و متقابلاً اگر رشتیها و اصفهانیها حنفیمذهب بودند، بعید نبود كه هویت گیلكی و فارسی دو مسئله مهم ایران معاصر میبود. مذهب در ایران چنین پیامدهای شگرفی داشته است. حضور چنین پركاركرد مذهب در جامعه ایرانی، برای تفكرات پانایرانیستی و ملیگرا، امر را مشتبه ساخت و به این نتیجه رساند كه در شهر خبری جز اخبار آنها نیست، و ایران فعلی، ادامه همان ایرانشهر فرهنگی است.
تنها تكیهگاه اصلی این تفكر، میراث باشكوه و هزارساله زبان و ادبیات فارسی است. در همین حوزه اگر كسی از تورانشهر سخن بگوید، گناه كبیره مرتكب خواهد شد. اما اگر همه چیز را بر اساس همان میراث مشترك فارسی تعریف كنیم، ضمن ارتكاب این خطا كه تاریخ زبان فارسی را با تاریخ ایران یكی گرفتهایم، مرتكب خطاهای بزرگتری هم خواهیم شد. زبان فارسی در گذشته از كشمیر تا استانبول نفوذ داشت. بسیاری از آثار آن توسط كسانی تولید شده كه خود فارسیزبان نبودهاند. حضور زبان و ادب فارسی در استانبول كمتر از تبریز نیست. با این حساب باید بسیاری از همسایه های دور و نزدیك ایران، خود را ایرانی بدانند. این در حالی است كه حتی افغانستانیهای فارسیزبان هم چنین احساسی ندارند و خود را ایرانی نمیدانند. این چه تعریفی از فرهنگ ایرانی است كه از كشمیر تا استانبول را مشمول نظریهپردازی خود میكند، اما فقط ساكنان این جغرافیای سیاسی ناچارند چشم و گوش بسته آن را بپذیرند تا خائن و بیوطن شناخنه نشوند؟ و البته خطای اصلی، زمانی آشكار خواهد شد كه پای فرهنگ اسلامی و میراث مشترك به مراتب بزرگتر، یعنی زبان عربی به میان آید. بزرگان كمتر قومی در جهان اسلام، به زبان مادری خود بیشتر از زبان عربی آثار ماندگار بر جا گذاشتهاند. و البته همانگونه كه ذكر شد، این پروژه حتی قادر به تحلیل تحولات نزدیك ایران هم نیست.
نتیجه : اكنون در سرزمین متكثر ایران وضع به كلی فرق كرده است. علائق ملی، میان همه ایرانیان در حال رشد و بالندگی است. در گذشته، تمام تلاش دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی رژیم پهلوی برای مهمتر جلوه دادن ایران باستان، حریف یك سخنرانی پرشور و حرارت دكتر علی شریعتی با مضمون اسلامی شیعی نمیشد. اما امروز و در حكومت اسلامی، بخت فرخنده فرجام كوروش هخامنشی چنان درخشیدن گرفته كه از طرف مخاطبان فراگیرترین رسانه فارسیزبان، به عنوان بزرگترین و مؤثرترین شخصیت ایران زمین انتخاب میشود. البته پرتاب شخصیتی از دو هزار و پانصد سال پیش به ایران فعلی كه تا صد سال پیش كسی از وجود آن خبر نداشت، فقط نشانه تغییر نیست، نوعی بحران و عكسالعمل به حكومت مذهبی هم هست.
در آذربایجان هم تغییرات زیادی روی داده است. البته بعضی از این تغییرات صرفاً نوعی عكسالعمل به انكار هویت تُركی آذربایجان است. و بیشتر از سنخ همان كوروشپناهی است. اما رویكرد اصلی تغییر در آذربایجان، فرهنگی است. جوانان این خطّه، بدون هیچ حمایت دولتی، آموزش ادبیات كلاسیك تُركی را مجدانه وجهه همت خود قرار دادهاند. متون و شعر و قصههای فاخری به تُركی مینویسند. موضوع هویت ابداً مربوط به الیت محدود و نخبگان آذربایجان نیست. بسیار فراگیر است و در هر مناسبتی نیز خود را نشان میدهد. مشاهده عمق این تغییرات حتی نیازی به بحثهای پیچیده و كارشناسی شده جامعهشناسی هم ندارد. فوتبال و خوابگاههای دانشجوئی در سراسر كشور، شاخص خوبی برای راستآزمائی این مدعاست. اگر تیم ملی فوتبال ایران با شعار شاهزادههای پارسی، تصمیم به شكار شیران بینالنهرین در تبریز بگیرد، سراسر كشور به وضوح خواهند دید كه چنین افكاری در آذربایجان چقدر خریدار دارد.
ایران برای همه ایرانیان است. سید حیدر بیات شاعر و محقق آذربایجانی ایران را خاورمیانه كوچك تعریف میكند. دریغ است از ایران زیبا و متنوع كه به دست ایرانیان ویران شود. بدست همان ایرانیانی ویران شود كه كشوری با این همه تنوع را به میل و سلیقه خود تعریف میكنند. ما مجاز نیستم وطن را به گونهای تعریف كنیم كه فقط فرهنگ پیروان یك مذهب و گویشوران یك زبان در آن از موقعیت بالا برخوردار باشند. قطعاً ما مجاز نیستیم تعریفی از ایران بدهیم كه در آن میلیونها هموطن عملاً خائن بالقوه ارزیابی شوند. ما مجاز نیستیم در بررسی شخصیتهای كشور، معیار دوگانه و چندگانه را به كار ببریم. باید مصمم و جدی در یك اقدام فراكیر و به واقع ملی، هویت متكثر خود را به گونهای زیر چتر یك كشور متحد تعریف كنیم كه در همه حال خدمت و خیانت به ایران از طرف همگان، و از منظر فارس و تُرك و كُرد و عرب و بلوچ و مسلمان و غیرمسلمان و شیعه و سُنّی و اهلحق و درویش و مندائی و همه ایرانیان، فقط یك معنی و یك تعریف داشته باشد.
جنگ ایران و عراق بلافاصله بعد از انقلاب، به ایران تحمیل شد. سخن در خصوص چرائی شروع جنگ زیاد است. عدهای معتقدند شعارهای ایران انقلابی، حتی نظامهای محافظهكار منطقه را تحریك میكرد. و به طریق اولی عراق و رژیم صدام حسین مترصد فرصتهای كوچكتر از این هم بود. كسانی مسئله گروگانها و حمایت ضمنی امریكا را مهم میدانند. اما آنچه اهمیت دارد، شروع جنگ و حمله به ایران است، كه حكومت صدام حسین مقصر اصلی بود. این موضوع را نهادهای بینالمللی هم تائید كردهاند. اما در خصوص طولانی شدن جنگ و شش سال بعدی، هیچ اتفاق نظری وجود ندارد.
حكومت ایران بعد از فتح خرمشهر آشكارا شعار میداد كه صدام باید برود. و راه قدس از كربلا میگذرد. عراق كشور مستقلی بود كه در موضع ضعف قرار داشت، و البته تاوان سختی میداد. قطعنامههای سازمان ملل و وساطت نهادهای بینالمللی را میپذیرفت. اما ایران از موضع تهاجمی هدف خود را برانداختن حكومت عراق اعلام كرده بود. بخشهائی از خاك عراق هم به اشغال ایران درآمد. در نهایت ورق برگشت، و ایران از سر ناچاری قطعنامه سازمان ملل را پذیرفت. بعد از آن صدام مجدداً به اصل خویش بازگشت. كویت را برقآسا اشغال كرد و جهانی علیه او متحد شد. و نهایتاً در جنگ دوم خلیج، رژیم صدام به دست ارتش امریكا برافتاد.
در تمام دوران جنگ، و از جمله شش سالی كه عراق در موضع تدافعی قرار داشت، بخش مهمی از مقامات فعلی حكومت عراق، همراه با ایران، علیه كشور خود میجنگیدند. از جلال طلالبانی رئیسجمهور، تا نخستوزیر نوری مالكی و بسیاری از وزرا، همكاری آشكاری با نهادهای نظامی امنیتی ایران داشتند. این اقدامات هیچكدام به سقوط حكومت صدام منجر نشد. كار اصلی را ارتش امریكا انجام داد. تحت نظارت همان ارتش، در عراق انتخابات آزاد برگزار، و قانون اساسی جدیدی تدوین شد. هماكنون رئیسجمهور و دولت و مجلس، مطابق همین قانون و بر اساس رأی مردم انتخاب میشود.
بسیاری از ناظران سیاسی معتقدند كه نفوذ فعلی ایران در عراق، قابل مقایسه با هیچ كشوری از جمله امریكا نیست. اغلب مقامات تصمصمگیر عراقی به نوعی دلبسته ایران هستند. حتی برای معالجات پزشكی نیز بعضاً به تهران سفر میكنند. كابینه دوم نوری مالكی با مساعدت ایران شكل گرفت. گفته میشود هادی العامری، وزیر ترابری دولت مالكی، همپیمان دیرین مهمترین مقام نظامی ایران بود. او در گذشته فرمانده سپاه بدر بود، و به عنوان یك سرباز در صفوف قوای ایران با ارتش كشور خود میجنگید.
از طرف ایران، گروه مسعود رجوی چند سال پس از شروع جنگ به ارتش صدام پیوست و علیه كشور خود جنگید. در حال حاضر شاید منفورتر از رجوی در ایران كسی را نتوان یافت. اگر روزی انتخاباتی برگزار شود، و مسعود رجوی كه فعلاً از نظرها پنهان است، در آن شركت كند، احتمالاً در خراسان و در روستای زادگاه خود هم موفق نخواهد شد از بستگان نزدیك رای بگیرد. دلیل این همه نفرت از رجوی به خاطر افكار مالیخولیائی او و سازمان تحت امرش نیست. به خاطر روش فاشیستی رهبری او هم نیست. حتی به خاطر جاسوسی و همكاریاش با سازمانهای امنیتی سایر كشورها هم نیست. نفرت از رجوی دقیقاً به خاطر خیانتی است كه در زمان جنگ، علیه كشور خود مرتكب شد. جالب اینجاست كه خیانت گروه رجوی، در همان دوره شش ساله جنگ بود، كه ایران وضعیت تهاجمی داشت.
سؤال اینجاست! چرا مقامات بلندپایه فعلی حكومت عراق را مردم آن كشور خائن نمیدانند؟ آنها در انتخابات شركت میكنند و رای میآورند. چه بسا عضویت در گروههای نظامی زمان جنگ را جزو افتخارات خود هم ذكر میكنند. اما و به همان دلایل مشابه، فرقه رجوی را مردم ایران نمیبخشند و نخواهند بخشید.
در خصوص عراق جواب تقریباً مشخص است. عراق فعلی كشوری ساختگی است. متشكل از اقوامی است كه با یكدیگر، به مراتب بیش از دشمن خارجی مسئله دارند. وحدت كلمه باسمهای آنها، حول محور چاههای نفتی، و الزامات روابط بینالمللی است. اگر هر قومی، مطمئن شود در صورت جدائی نفع بیشتر، و نفت بیشتری سهم خواهد برد، ذرهای در تصمیم خود تعلل نخواهد كرد. چنین شرایطی فعلاً عملی نیست، و ثروت نفتی به نفرت قومی ترجیح دارد.
در خصوص ایران نیز جواب حیّ و حاضر و آماده است. گفته میشود روح و فرهنگ ایرانی خیانت به كشور را هرگز برنمیتابد، و خائن را نمیبخشد. این جوابی است كه كمتر كسی در درستی آن تردید دارد. اما این جواب خطاست، و به خطاهای بزرگتری هم دامن میزند.
وقتی جنگ شروع شد، بخش بزرگی از استان آذربایجان غربی عملاً منطقه جنگی بود. امنیت در این استان از خوزستان هم كمتر بود. در جنوب كشور خط مقدم جبهه، كمابیش مشخص بود. اما در استان آذربایجان غربی و كلاً مناطق بزرگی از غرب كشور، مرزی وجود نداشت. دو حزب مسلح دموكرات و كومله، در همه مناطق كُردنشین حضور داشتند. بعضی از جادههای بینشهری استان، در طول روز تأمین جاده داشت. شبها عملاً تردد امكانپذیر نبود. حتی بطور غیررسمی، گذر شبانه از این جادهها را مقامات محلی به مسافران توصیه نمیكردند. شهر و روستائی نبود كه مورد حمله این احزاب قرار نگیرد. لشكر 64 اورمیه در وسط شهر مورد حمله قرار گرفت.
پاسگاه ژاندارمری بالانج، مركز محال بزرگ باراندوزچای، چندین و چند بار به محاصره این گروههای مسلح درآمد. خیلی از حملات اساساً اهداف نظامی نداشت و به مردم عادی لطمات جبرانناپذیری میزد. برای چند ماهی بالانج به قدری ناامن شده بود كه مردم شبها به شهر میآمدند و در خانه بستگان و آشنایان خود میماندند. و صبح زود به خانه و كاشانه و مزارع خود برای كار برمیگشتند. هنگام برگشت نیز امنیت نداشتند. یادآوری حوادث تلخ این دوران همیشه برای من دردآور است. قربانیان بیگناه همه آشنا بودند. از جمله كسانی كه در همین مسیر مورد هدف قرار گرفت، مرحوم كتابعلی خدائی بود. كتابعلی بابای مهربان و دوست داشتی مدرسه ما در دوران ابتدائی بود. صبح كه از اورمیه به بالانج برمیگشت، مینیبوس آنها مورد حمله این گروهها قرار گرفت و خیلی از مسافران مجروح و كشته شدند. كتابعلی از جمله درگذشتگان این حمله بیرحمانه بود. آسیبهائی كه مردم از این ناامنیها دیدند، فراموش شدنی نیست. متاسفانه این خاطرات تلخ به بدبینیهای قومی در استان بیشتر دامن زد. و البته هدف این نوشته پرداختن به آن نیست. دو كشور ایران و عراق احزاب مخالف كشور یكدیگر را در مناطق مرزی مورد حمایت قرار میدادند، و بیشترین آسیب را هم مردم ساكن آن مناطق میدیدند.
تلخترین و پرهزینهترین دوران این اتفاقات، درست مقارن با همان دو سال اول جنگ بود كه كسی در حقانیت ایران تردید نداشت. اكنون سالها از پایان جنگ گذشته، اما بطور گسترده رهبران آن احزاب در خصوص عملكرد خود مورد سؤال قرار نمیگیرند. بدیهی است كه در اینجا نظر حكومت منظور نیست. از منظر حاكمان شمار خائنان از شماره خارج است. بعضاً مقامات بسیار ارشد سابق در حد رئیس قوه و نخستوزیر را هم مرتكب خطاهای نابخشودنی در حد خیانت میدانند.
جامعه مدنی فارسیزبان و كارگزاران مستقل از قدرت آن، و رسانههای فراوان فارسیزبان در خارج از كشور، مدام با رهبران همان احزاب سابقاً مسلح، گفتگو میكنند. اما در اغلب موارد، حتی از آوردن نام گروه رجوی نیز اكراه دارند. وقتی كمپ اشرف مورد حمله قرار گرفت، و تصاویر جنازه ساكنان دستبسته آنجا منتشر شد، این اقدام غیرانسانی عكسالعمل چندانی میان ایرانیان نداشت. كسانی همآوا با محافل حكومتی ابراز خوشحالی هم كردند. اگر همه این رویدادها را ناشی از جنگ بدانیم، تحلیل ما دچار دوگانگی خواهد شد. و از واقعیت دیگری غفلت خواهیم كرد. البته در این خصوص واقعیت را همه در ضمیر ناخودآگاه خود میدانند، اما به زبان نمیآورند.
جامعه هدف گروههای مسلح كُرد، مردم كُرد بود. چقدر میان این مردم طرفدار داشتند، سؤال دیگری است و موضوع این نوشته نیست. اما اگر بناست، این گروهها پاسخگوی اعمال خود باشند، كه آیا مرتكب خدمت و با خیانت به كشور در شرایط جنگی شدهاند، باید به مردمی جواب بدهند، كه اساساً چنین سؤالی ندارند. اتفاقاً در همان شرایط سخت جنگ، پدیده پر سر و صدائی به نام "پیشمرگ مسلمان" در كردستان به وجود آمد، كه از حكومت حمایت میكرد. مخالفان این پیشمرگهها را با عنوان تحقیرآمیز "جاش" مورد خطاب قرار میدادند.
مردم محروم كُرد، عمری را در تبعیض و محرومیت مضاعف زندگی كردهاند. بدیهیترین خواست آنها كه آموزش زبان مادری است، سركوب شده است. هر كسی كه مدعی نمایندگی این مردم است، ضرورتی نمیبینند كه به بوشهریها و اردبیلیها و كرمانیها و تهرانیها و اصفهانیها، جواب پس بدهد و مسئولیت بپذیرد. جواب را باید به كسی داد كه در روزهای سخت و دشوار، یار و غمخوار باشد.
در تركیه هم وضع گروههای مسلح كُرد اینگونه است. پكاكا را نه تنها دولت و مردم تُرك، بلكه اتحادیه اروپا هم تروریست میداند. پكاكا پرچم و تمامیت ارضی تركیه را در متینگهای خود به رسمیت نمیشناسد. از دشمنان تركیه كمك میگیرد. هر وقت تركیه در تنگنا بود، به دامنه عملیات خود میافزاید. اما همه و از جمله دولت تركیه ناچار شدهاند آنها را جدی بگیرند. پكاكا نه قدرت نظامی تركیه را دارد، كه ارتش این كشور یكی از قویترینها در منطقه است، و نه مثل تركیه از اعضاء ناتوست. پكاكا حتی هماورد ملیگرائی، تُركان تركیه هم نیست. اما میان مردم خود محبوبیت دارد. این مردم هم برای تشخیض مصلحت خود و شناسائی خائنان، منتظر نظر مجمع خائنشنانان استانبول و آنكارا ننشستهاند، كه عمری آنها را به هیچ انگاشتهاند.
در شرایط كنونی كه نمایندگان مسئولیتپذیر جامعه غیركُرد ایران نگران آینده كشور هستند، لازم نمیبینند همه چیز قوزبالاقوز شود. و با سؤالات جهتدار خود وضع را از این هم بدتر بكنند. جالب اینجاست كه نه تنها كسی از این گروهها چنین سؤالی ندارد، بلكه رسانههای فارسیزبان خارج از كشور، و بعضاً داخل كشور، مدام پرونده اصلاحطلبان امروزی را بازخوانی میكنند. تا جوابگوی مسئولیتهای خود در حوادث كردستان باشند. به نظر میرسد تا این لحظه آقای حمیدرضا جلائیپور فرماندار وقت مهاباد، بیش از رهبران حزب دمكرات كردستان در خصوص حوادث این شهر مورد انتقاد قرار گرفته است.
بسیاری از اصلاحطلبان حتی ناچار شدهاند جواب هم بدهند. جواب آنها البته پاسخ هیچ سؤالی نیست. میگویند از همان ابتدا فیسبیلالله كار میكردند و عشق خدمت داشتند. و برای جهاد سازندگی و برقرسانی و آبرسانی عازم روستاهای كردستان شده بودند. و اگر با شواهد و مدارك غیرقابل كتمان نظامی روبرو شوند، میفرمایند سفیر صلح بودیم، و از شیوه نلسون ماندلا پیروی میكردیم، و برای مهار امثال خلخالی به منطقه رفتیم، و اگر ما نبودیم دریای خون راه میافتاد.
در عراق هم وضع همین است. احزاب كُرد و شیعه باید جوابگوی مردم خود باشند، كه هستند. خط قرمز این مردم همكاری با حكومت صدام بود. در عراق اگر كسی دنبال مشابه و نوع ژنریك مسعود رجوی باشد، باید به میان اقلیت عرب و سُنی آن كشور برود كه حاكم بودند. اگر چنین شخص زندهای میان آنها یافت شد، قطعاً او رجوی عربهاست. و باید معلوم شود مریم او اكنون كجاست.
اگر اندكی به عقب برگردیم، و اتفاقی را مورد بررسی قرار دهیم كه هنوز شاهدان زنده آن در قید حیات هستند، كمابیش به همین نتیجه خواهیم رسید. و آن حركت و تاثیر فرقه دمكرات آذربایجان است. در خصوص حركت فرقه و رهبری آن هیچ اتفاق نظری میان ایرانیان وجود ندارد. جمعی آن حركت را كُلّهم خیانت و وطنفروشی میدانند. معتقدند كه میرجعفر پیشهوری عامل استالین در آذربایجان بود. مأموریت داشت ایران را ایرانستان كند. و كشور مستقل آذربایجان را به وجود آورد. اما چنین تفكری در آذربایجان امروز سخت مناقشهبرانگیز است، و تقریباً هیچ خریداری ندارد. بسیاری حركت فرقه را واكنش روح جامعه آذربایجانی به سیاستهای رضاخانی میدانند. معتقدند یكسانسازی خشن در جامعه چندزبانی و چندفرهنگی ایران، بدون واكنش نمیماند.
كسانی كه اینگونه فكر میكنند، اشتباهات آن حركت را هم نقد میكنند. تا گذشته چراغ راه آینده باشد. نه تنها هیچ برداشتی مبتنی بر خیانت از حركت فرقه ندارند، بلكه اگر با اسناد بسیار روشن و غیرقابل كتمان نیز ثابت شود كه پیشهوری هماهنگ با مسكو برای رسیدن به اهداف خود عمل میكرد، باز به دنبال كشف خیانت در آن نخواهند رفت. بلافاصله این درس را خواهند گرفت كه تكیه و اعتماد به یك قدرت خارجی در راه احقاق حقوق ملی، همواره ممكن است فاجعه به بار بیاورد. این در حالی است كه پیشهوری آشكارا تمایلات چپگرایانه هم داشت. در آن تاریخ، اتحاد شوروی حتی برای چپهای فرانسه و ایتالیا هم محبوب بود. و البته مقارن با آن زمان، پادشاه وقت برای عمل جراحی شخصی خود هم از سفارت انگلیس كسب تكلیف میكرد.
اگر به تاریخ پر فراز و نشیب ایران نگاه كنیم، از این مثالها زیاد میتوان یافت كه هیچ توافقی در خصوص آنها وجود ندارد. هیچ دو گروهی را نمیتوان یافت كه روایت نسبتاً مشابهی از تاریخ هزار ساله این كشور ارائه دهد. تا روح و فرهنگ ایرانی، دستكم در شكل تاریخی آن مورد ارزیابی و شناسائی قرار گیرد. تفاوت روایت در حد اختلاف رأی و تفسیر نیست. از زمین تا آسمان است. هر دولتی كه در ایران عوض میشود، تحصیلكردههای تاریخ باید مجدداً آموزش ببینند. متفكرین و كارگزاران سه دوره معاصر قاجار و پهلوی و حكومت اسلامی، فقط سر یك موضوع با هم توافق دارند. هر سه همدیگر را خائن به روح و فرهنگ ایرانی میدانند.
با همه این اختلافات و تفاوتهای واضح كه هیچ دستكمی از همسایهها ندارد، ایران در تاریخ معاصر خود سرنوشتی مانند عراق و افغانستان نداشت. اقتصاد ایران را یك اقتصاد رانتی و نفتی میدانند. بر همین سیاق اگر اگر گفته شود كه گسترش پدیده ملیگرائی و دمیدن در شعار روح و فرهنگ ایرانی، با تنوع كمنظیر قومی و فرهنگی و زبانی، از رانتیترین پدیدههای فكری ایران معاصر است، سخن اغراقآمیزی نخواهد بود. در خصوص ایرانشهر و جهان ایرانی دهههاست نظریهپردازی میشود. اما كل این پروژه قادر نیست تعریفی از ایران و ایرانی ارائه كند، كه همه گروههای قومی و زبانی ساكن این سرزمین، دستكم از خدمت و خیانت به كشور تعریف واحدی داشته باشند.
امریكا سرزمین مهاجران است. ادعای هزاران سال تاریخ هم ندارد. اما در خصوص خدمت و خیانت به كشور، میان ادیان و اقوام بسیار متنوع آن اختلاف نظری نیست. جنگ ویتنام هزاران كیلومتر دور از سرزمین امریكا بود. در مجموع جنگ مشروعی هم نبود. اما اگر در همان جنگ یك امریكائی در جبهه مقابل ارتش كشور خود میجنگید، هرگز امریكائیها او را نمیبخشیدند. و چنان تحت فشار افكار عمومی قرار میگرفت كه احتمالاً افسرده میشد و میمُرد. نه اینكه مثل نوری مالكی از سفره نعمت ایران و امریكا همزمان میخورد و نخستوزیر كشور خود هم میشد.
ایران معاصر، ادامه یك وحدت مذهبی خاصی است كه پانصد سال سابقه دارد. این چتر قدرتمند، چنان كارآئی داشت كه طی صد سال گذشته، حتی بخش ناسپاس خود را هم پوشش داد. باستانیكاران ملیگرا، عملاً از این رانت بزرگ برخوردار بودند. اما یك ناسیونالیسم خیالی و ساختگی را تبلیغ میكردند، كه در عمل هیچ تاثیری در وحدت ایرانیان نداشت. این ناسپاسان، تا توانستند ایران باستان و حتی بزرگان ادب فارسی و شاهنامه فردوسی را در وحدت ملی ایرانیان پررنگ جلوه دادند. اما همان میراث مشترك زبان فارسی هم، موقعیت كنونی خود را مدیون مذهبی است كه با آن سر ناسازگاری داشتند.
نقش مذهب به عنوان چسب اجتماعی در ایران از همه جوامع پیرامونی پررنگتر است. سخن از عدد و رقم در چنین مقولهای كار درستی نیست. اما اگر قابلیت اندازهگیری در این خصوص وجود داشت، شاید نتایج آن نشان میداد كه مردم ایران روی هم رفته به اندازه یكدهم افغانستان هم مذهبی نیستند. ولی ایران ده برابر افغانستان از مذهب به عنوان چسب اجتماعی تاثیر پذیرفته است. و این نكتهای است كه معمولاً لحاظ نمیشود، و راه را برای پروژههای پرسر و صدائی چون جهان ایرانی و فرهنگ ایرانشهری باز میكند، و برای بسیاری قابل باور میسازد، كه گویا ایران فعلی ادامه همان فرهنگ ایرانشهری است. پروژههائی كه حتی قادر نیستند تحولات چند دهه پیش این كشور را هم توضیح دهند.
بسیاری از صاحبنظران وقتی به كشورهای همسایه و یا سایر كشورهای اسلامی میروند، و وضعیت آن جوامع را با ایران مقایسه میكنند، از اینكه بدنه جامعه ایران سكولارتر است، نوید روزهای خوشی را میدهند و ابراز خوشحالی میكنند. اما كمتر كسی به این نكته توجه دارد كه در شرایط جدید، ایران وارد تونلی خواهد شد كه افغانستان دههها پیش وارد آن شده است.
به موضع دین در ایران، از منظر روشنفكری دینی و حكومت اسلامی به اندازه كافی پرداخته شده است. اما از منظر كاركردها و پیامدهای ناخواسته، كمتر به خود مذهب و نهادها و مناسك مرتبط آن پرداخته میشود. اكنون كه جامعه ایران بسیار تعییر كرده، و مذهب مرجعیت پررنگ و تقریباً انحصاری خود را از دست داده، لاجرم همه چیز تحت تاثیر این تحول قرار خواهد گرفت.
طی صد سال گذشته انگار توافق نانوشتهای میان نمایندگان نهادهای سنتی و مدرن در ایران بود كه كاری با یكدیگر نداشته باشند. اگر هم كاری بود، بیشتر جنبه تحقیر و انكار داشته باشد. بزرگترین نماینده سنت، روحانیت بود كه اغلب روشنفكران را واداده در مقابل فرهنگ بیگانه میپنداشت. نمایندگان مدرنیته هم در كلاس خود نمیدیدند كه شناخت عمیقی از نهادهای متولی این سنت داشته باشند.
حتی روشنفكران دینی این كشور هم وقتی در خصوص دین حرف میزنند، كمتر وارد مقولات ملموس مذهبی جامعه ما میشوند. و بیشتر از امام محمد غزالی و مولوی مثال می آورند كه اساساً تفكر این بزرگان، نه تنها مسئله محافل سنتی و مؤثر مذهب در ایران نیست، بلكه با افكار آنها مخالفت دارند. مولویخوانی را سبب انحراف جامعه میدانند.
دكتر سروش وقتی به نقد عوامزدگی روحانیت پرداخت، و مقاله معروف "حُرّیت و روحانیت" را نوشت، از مرتضی مطهری مثال آورد كه نه در حوزه قم جایگاه درخور توجهی داشت، و نه روشنفكران او را به نیمچهروشنفكری قبول داشتند. به همین جهت، حتی ایشان هم ما را درگیر حواشی كماهمیت مربوط به نهاد روحانیت میكند. از معایب دریافت مستقیم پول، توسط روحانیان از پامنبریها میگوید، اما از ارتباط مالی منحصر به فرد و به مراتب مهمتر، میان مؤمنان و عالمان در مذهب شیعه چیزی نمیگوید. شیعه تنها مذهب اسلامی است كه مَمَرّ درآمد سازمان روحانیت آن نه از دولت، و نه حتی مستقیماً از پیروان این مذهب است. درآمد و پشتوانه این سازمان دینی از محل ایمان مؤمنانی است كه به این مذهب باور دارند. سهم امام نشانه سخاوت شیعیان نیست، بخشی از ایمان آنهاست كه با پرداخت خمس درآمدشان، كل اموال خود را پاك میكنند. مؤمن شیعه حتی اجازه ندارد بدون اذن مرجع تقلید، با خمس و یا سهم امامش مسجد بسازد و یا به فقرا كمك كند. در كل جهان اسلام چنین پدیدهای وجود ندارد. و لاجرم چنین ارتباطی هم بین مردم و روحانیت آنها وجود ندارد. در بیرون از جهان اسلام، شاید بتوان فقط یك نظیر برای آن یافت.
به طریق اولی بررسی پیامدها وكاركردهای ناخواسته مذهب كمتر مورد توجه قرار گرفته است. این موضوع مخصوصاً در میان هویتطلبان آذربایجانی ضروریتر هم است. آنها هزار و یك دلیل برای چرائی وضعیت اسفبار زبان مادری میلیونها شهروند تُرك در ایران ذكر میكنند، اما كمتر به نقش مذهب میپردازند. جالب اینجاست كه ارتباط مذهب و زبان تُركی از دو منظر مختلف، ما را به دو نتیجه كاملاً متفاوت میرساند. و موضوع را بسیار پیچیده میسازد. پیامد مستقیم مذهب در آذربایجان، كمابیش در خدمت زبان تُركی بوده است. دشوار بتوان در میان گلیكها و مازندرانیها و كُردهای شیعهمذهب چند بیتی نوحه به زبان خودشان و غیر از فارسی یافت. این امر در آذربایجان حتی استثناء هم نیست. بخش مهمی از اشعار حزین تُركی، در رثای سالار شهیدان و وفاداری برادر بزرگوار ایشان است. بسیاری از آنها استانداردهای درخور توجه ادبی هم دارد. شعر غیرتُركی در هیئتهای آذربایجانی، تقریباً هیچ كاربردی نداشته و ندارد. اما پیامد ناخواسته مذهب، كلاً در خدمت زبان فارسی بود، و عملاً تُركی را به حاشیه برده است.
از منظر مناسك نیز چنین است. اگر روزی فقط از منظر همین مناسك، سنتهای مذهبی در ایران مورد مطالعه قرار گیرد، شاید به تنهائی پاسخی برای این سوال باشد كه چرا مذهب در افغانستان به غایت مذهبیتر، عامل وحدت قومی نیست. اما در ایران به چنان چسب قدرتمندی تبدیل شده كه بسیاری را حتی به فكر فرو برده تا بلكه ریشههای باستانی هم برای چنین وحدتی پیدا كنند.
در گذشته نه چندان دور، مرجعیت تقریباً انحصاری مذهب در مناطقی چون كرمانشاه و آذربایجان به اتفاقاتی جالب توجهی منجر شده است. با یك دوست كرمانشاهی در همین خصوص صحبت میكردم. مثال جالبی از تاثیر مذهب در كرمانشاه میزد. میگفت در قبل، و علیالخصوص بعد از انقلاب، گروههای چپ ماركسیستی در كرمانشاه طرفداران زیادی داشت. بعضی از آنها به مبارزه مسلحانه هم معتقد بودند. اما حتی یك نفر را سراغ نداشت كه به احزاب ماركسیستی كردستان، مانند كومله پیوسته باشند. اسلام سیاسی در كردستان مطرح نبود. ایدئولوژی گروههای سیاسی كُرد، ربطی به شیعه و سُنّی نداشت. كسانی هم كه اسلامی محسوب میشدند، عملاً دنبالهرو گروههای سیاسی بودند. اما با این وجود در شهری چون كرمانشاه، مذهب روی غیرمذهبیها هم چنین تاثیری داشت.
این موضوع در آذربایجان به پدیدهی منحصر به فردی در منطقه، و احتمالاً در كل جهان منجر شده است. آذربایجان در ایران نه فرهنگ اقلیت دارد و نه فرهنگ اكثریت. من اغلب شكافهای قومی و مذهبی را در حد توان خود پیگیری میكنم. از افغانستان و پاكستان و هندوستان و تُركان ایغور در چین، تا تفاوتهای فرهنگی و زبانی در كانادا و بلژیك را با حساسیت ویژه دنبال میكنم. تا این لحظه نظیری برای آذربایجان نیافتهام.
در اصلیترین نماد هویتی ایران یعنی مذهب، خود مدعی هستند. اما با زبان و فرهنگی تُركی آذربایجان طی صد سال گذشته چنان نبرد سازمانیافتهای وجود داشته كه باور كردنی نیست. تُركی چون زبان اقلیتی مهجور و بیدست و پا تحقیر میشد. اما بسیاری از شهروندان آذربایجان چنان احساسی از خود نشان میدادند كه تو گوئی ساكنان نیمكره غربی مریخ مخاطب این تحقیرهاست. موضوع بعضاً جنبه طنزآمیز هم پیدا میكرد. اوایل انقلاب و در اورمیه، بارها شاهد بودم كه همشهریهای من در هیأت مهاتما گاندی ظاهر شده و بزرگوارانه از حقوق زبانی كُردها دفاع میكردند. و با تاكید میفرمودند كه باید به كُردها اجازه داد تا زبان مادری خود را بیاموزند. تو گوئی همشهری من از همان بدو خلقت فارس اصیل بوده و اساساً مشكل زبان مادری نداشته است. كسانی هم كه اندكی حساسیت نشان میدادند، به پانتركیسم متهم میشدند. و یا از طرف مصلحان بالادستتر به آنها توصیه میشد كه چونان مشهد و اصفهان مدارای بیشتری پیشه كنند. هم اشدّ تبعیض و تحقیر علیه زبان مادری، و هم اقلّ احساس تبعیض از طرف گویشوران، باید معجون نایابی در جهان باشد. احتمالاً "یه روز یه تُركه... "، شاخصترین نماد این معجون است.
رابطه پشتونها و تاجیكها در افغانستان، شباهتهای درخور توجهی با تُركها و فارسها در ایران دارد. متاسفانه ما عادت نداریم از تجربه همسایههای خود درس بگیریم. علیالخصوص اگر آن همسایه در شرایط اقتصادی و اجتماعی پائینی هم باشد، به مراتب بیشتر مورد بیتوجهی قرار میگیرد. تجربه افغانستان را نباید از منظر درگیریها و بحرانهای فعلی آن كشور دید. اغلب این گرفتاریها ریشه در دخالت سازمانهای استخباراتی منطقه دارد. درست مقارن با ایامی كه در ایران همه چیز به سمت یكسانسازی میرفت، و روشنفكران زیادی از آذربایجان هم در این پروژه شركت فعال داشتند، افغانها موفق شدند در زادگاه اصلی زبان فارسی كشوری را بنیان بگذارند كه دو زبان رسمی داشت.
افغانستان از منظر تجریهطلبی هم نمونه فوقالعادهای برای ما ایرانیان است. علیالخصوص برای تُركها و كُردها درسهای زیادی دارد كه به هر بهانهای متهم به تجزیهطلبی میشوند. با اینكه در افغانستان زبان فارسی جایگاه بسیار بالائی دارد، و فراگیرترین زبانهاست، اما نغمههای جدائیطلبی، اغلب از طرف شمال فارسیزبان شنیده میشود. تو گوئی همین میزان نفسكشیدن نیز برای دیگران مجاز نیست و هویت خراسان بزرگ را باید از دست به تعبیر تحقیرآمیز خودشان اوغانها نجات داد.
یكپارچگی سیاسی افغانستان بر مبنای وحدت مذهبی دو قوم اصلی پشتون و تاجیك نیست. وحدت بر مبنای مذهب در یك سرزمین متكثر، با بالا رفتن سطح آموش شهروندان رفته رفته تضعیف میشود. اگر سازمانهای استخباراتی منطقه بگذارند، و اگر تفكر روسیاه طالبانی اجازه بدهد، و اگر تاجیكها دست از زیادهخواهی زبانی خود بردارند، و سر یك واژه پوهنتون جان پشتونها را به لب نرسانند، افغانستان مبارك تجربهای برای ایرانیان است. برای من هیچ تجربهای به اندازه تجربه افغانستان جذاب نیست. و حتی ستایشگر تصمیمات به موقع روشنفكران آن جامعه هستم. آروز دارم كه افغانستان از بحرانهای درازدامن فعلی به سلامت عبور كند و از هم نپاشد. در هر فرصتی نیز دوست دارم كه نقش كاملاً متفاوت مذهب در دو جامعه ایران و افغانستان را مقایسه كنم.
بزرگترین و مهمترین فرق ایران و افغانستان مذهب است. پیامدهای مستقیم و كاركردهای ناخواسته مذهب در این دو جامعه، بسیار تاثیرگذار بودهاند. در افغانستان مذهب هیچ نقشی در وحدت قومی نداشته است. در ایران چنان نقشی داشته كه سایر مؤلفهها را به حاشیه برده است. این مهم برای فعالان آذربایجانی كه زبان تُركی مهمترین دغدغه آنهاست، به طور ویژه باید مورد توجه باشد. از زوایای مختلف و به تفصیل مورد بررسی قرار گیرد. مثلاً اگر دو جامعه ایران و افغانستان از منظر مناسك مذهبی مقایسه شوند، به نشانههای روشنی خواهیم رسید كه چرا مذهب در این دو جامعه كاركرد كاملاً متفاوتی داشته است.
دین اسلام نیز مانند سایر ادیان، مناسك و عبادات خاص خود را دارد. هفده ركعت نمازهای روزانه، دو عید بزرگ فطر و قربان، حج و جمعه و جماعت بخشهای اصلی این مناسك است كه میان دو مذهب شیعه و سُنّی از اشتراكات محسوب میشود. حال اگر اهمیت نظری این مناسك را لحاظ نكینم، و فقط از منظر كمّی و اهمیت عملی به آنها بنگریم، متوجه خواهیم شد كه اینها فقط بخش كوچكی از مناسك مذهب شیعه است. و اگر این نكته بسیار مهم را هم در نظر بیاوریم كه اهمیت مقدسات، از جنبه نظری و عملی لزوماً یكسان نیست، به اهمیت بسیار مهمتر مناسك خاص شیعه، بیشتر هم پی خواهیم برد.
در عمل اهمیت و اولویت حساسیت به مقدسات، نه از بالا به پائین، بلكه از پائین به بالاست. طوری كه ذات باریتعالی عملاً هیچ مدافع خاصی ندارد. دهها كتاب از آتهایستها به زبان فارسی میتوان یافت، كه در خصوص دین و مذهب و خداوند اظهار نظر كردهاند، اما حضور یك كتاب كه فقط اندكی قرائت متفاوت از زندگی حضرت فاطمه زهرا ارائه دهد، به هیچ وجه تحمل نمیشود. برای یك مسلمان خارجی كه از ایران بازدید میكند، یعنی كشوری كه به نام اسلام و حكومت اسلامی در جهان شناخته میشود، باعث بسی تعجب است كه مهمترین عید مسلمانان یعنی فطر، عملاً حال و هوای عید را ندارد.
شیعه در كنار مسجد، دهها حسینیه دارد كه بعضاً فعالتر هم هستند. علاوه بر دو عید فطر و قربان، عید غدیر هم دارد كه عیدی هویتبخش است. در جهان سُنیمذهب و در كشورهائی مانند تركیه، برای پیامبر اسلام مولودی میگیرند. ولی در خصوص همین مولودی نیز اتفاق نظر وجود ندارد. بخشهای بنیادگرای این جهان مخصوصاً در كشورهای عربی، مولودی را بدعتی میداند كه از مسیحیت وارد اسلام شده است. اما شیعه تولد هر چهارده معصوم خود را عید میداند و جشن میگیرد. اهمیت نیمهشعبان از همه این مولودیها بیشتر است. اخیراً این مراسم برای منسوبان درجه یك معصومان نیز تسرّی یافته است. به تدریخ سالگرد ازدواج و مراسم ایچنینی نیز كه بیشتر مربوط به جوامع غربی است، به آئینهای مذهبی افزدوه میشود.
موضوع به اینجا نیز ختم نمیشود. اگر در كشورهای عموماً سُنّیمذهب مثل تركیه و افغانستان از صد مؤمن نماز شبخوان، تاریخ و روز درگذشت خلفای راشدین را سوال كنید، بعید نیست كه هر صد نفر هم از چنین تواریخی بیخبر باشند. شاید زندگی در مجاورت جامعه شیعه ایرانی آنها را متوجه بیست و یك رمضان كرده باشد، ولی به ظن قوی از تاریخ درگشت خلیفه دوم اعلام بیخبری خواهند كرد. اما در شیعه از همین روز هم اطلاع دقیق وجود دارد. تدارك مراسم خاصی نیز دیدهاند كه در گذشته رونق بسیار گستردهای داشت. و صد البته اكنون نیز اهمیت زیرزمینی آن برای محافلی محفوظ است كه فقط خودیهای اهل یقین را به آن راه میدهند.
در خصوص مراسم عزاداری حرف بیشتری نمیتوان زد. این مراسم با تاریخ شیعه پیوند هویتی دارد. اگر برای روز وفات و شهادت سیزده معصوم، چهارده روایت هم موجود باشد، بیكم و كاست به آنها عمل میشود. مراسم عاشورا و عزاداریهای محرم و صفر شهرت جهانی دارد. حضرت ابولفضل جزو معصومین نیست، اما جایگاه ویژه ایشان مراسم سوزناكی دارد كه تقریباً بیرقیب است. بخش مهمی از ماه رمضان نیز به عزاداری اختصاص دارد. مكانهای مقدس فقط محدود به مكه و مدینه و كربلا و نجف و مشهد نیست. بیش از یازده هزار امامزاده در سراسر كشور وجود دارد كه حتی رشد جهشی تعداد آنها صدای نمایندگان مجلس را هم درآورد.
از منظر مناسك و مراسم، مذهب شیعه بسیار فربه، و در جهان اسلام بینظیر است. تقریباً برای تمام ایام سال مراسم عزاداری ویژه و جمعی دارد. روزنامهنگاری كه خود با این فرهنگ كاملاً آشناست، از عملكرد ساكنان مسكن مهر در تهران متعجب میشود كه چگونه با سرعتی باورنكردنی یك هیئت عزاداری موفق تشكیل میدهند، اما هنوز در جمعآوری شارژ ماهیانه كه برای ادامه زندگی جمعی آنها حیاتی است، مشكل دارند. روحانیان و شبكه گسترده مداحان، كه پیوند اقتصادی نیز با این مناسك دارند، عملاً دو جامعه شیعه تُرك و فارس را چنان در هم تنیدهاند كه سایر تفاوتها و از جمله اهمیت زبان و فرهنگ، به حاشیه رفته است. این همه اشتراكات مذهبی و مناسكی، فرصتی برای افتراقات باقی نمیگذارد. اگر اهالی دو شهر قندهار و مزارشریف شیعه بودند، امروز به ظن قوی فرصتی برای اختلافات نمییافتند. و متقابلاً اگر رشتیها و اصفهانیها حنفیمذهب بودند، بعید نبود كه هویت گیلكی و فارسی دو مسئله مهم ایران معاصر میبود. مذهب در ایران چنین پیامدهای شگرفی داشته است. حضور چنین پركاركرد مذهب در جامعه ایرانی، برای تفكرات پانایرانیستی و ملیگرا، امر را مشتبه ساخت و به این نتیجه رساند كه در شهر خبری جز اخبار آنها نیست، و ایران فعلی، ادامه همان ایرانشهر فرهنگی است.
تنها تكیهگاه اصلی این تفكر، میراث باشكوه و هزارساله زبان و ادبیات فارسی است. در همین حوزه اگر كسی از تورانشهر سخن بگوید، گناه كبیره مرتكب خواهد شد. اما اگر همه چیز را بر اساس همان میراث مشترك فارسی تعریف كنیم، ضمن ارتكاب این خطا كه تاریخ زبان فارسی را با تاریخ ایران یكی گرفتهایم، مرتكب خطاهای بزرگتری هم خواهیم شد. زبان فارسی در گذشته از كشمیر تا استانبول نفوذ داشت. بسیاری از آثار آن توسط كسانی تولید شده كه خود فارسیزبان نبودهاند. حضور زبان و ادب فارسی در استانبول كمتر از تبریز نیست. با این حساب باید بسیاری از همسایه های دور و نزدیك ایران، خود را ایرانی بدانند. این در حالی است كه حتی افغانستانیهای فارسیزبان هم چنین احساسی ندارند و خود را ایرانی نمیدانند. این چه تعریفی از فرهنگ ایرانی است كه از كشمیر تا استانبول را مشمول نظریهپردازی خود میكند، اما فقط ساكنان این جغرافیای سیاسی ناچارند چشم و گوش بسته آن را بپذیرند تا خائن و بیوطن شناخنه نشوند؟ و البته خطای اصلی، زمانی آشكار خواهد شد كه پای فرهنگ اسلامی و میراث مشترك به مراتب بزرگتر، یعنی زبان عربی به میان آید. بزرگان كمتر قومی در جهان اسلام، به زبان مادری خود بیشتر از زبان عربی آثار ماندگار بر جا گذاشتهاند. و البته همانگونه كه ذكر شد، این پروژه حتی قادر به تحلیل تحولات نزدیك ایران هم نیست.
نتیجه : اكنون در سرزمین متكثر ایران وضع به كلی فرق كرده است. علائق ملی، میان همه ایرانیان در حال رشد و بالندگی است. در گذشته، تمام تلاش دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی رژیم پهلوی برای مهمتر جلوه دادن ایران باستان، حریف یك سخنرانی پرشور و حرارت دكتر علی شریعتی با مضمون اسلامی شیعی نمیشد. اما امروز و در حكومت اسلامی، بخت فرخنده فرجام كوروش هخامنشی چنان درخشیدن گرفته كه از طرف مخاطبان فراگیرترین رسانه فارسیزبان، به عنوان بزرگترین و مؤثرترین شخصیت ایران زمین انتخاب میشود. البته پرتاب شخصیتی از دو هزار و پانصد سال پیش به ایران فعلی كه تا صد سال پیش كسی از وجود آن خبر نداشت، فقط نشانه تغییر نیست، نوعی بحران و عكسالعمل به حكومت مذهبی هم هست.
در آذربایجان هم تغییرات زیادی روی داده است. البته بعضی از این تغییرات صرفاً نوعی عكسالعمل به انكار هویت تُركی آذربایجان است. و بیشتر از سنخ همان كوروشپناهی است. اما رویكرد اصلی تغییر در آذربایجان، فرهنگی است. جوانان این خطّه، بدون هیچ حمایت دولتی، آموزش ادبیات كلاسیك تُركی را مجدانه وجهه همت خود قرار دادهاند. متون و شعر و قصههای فاخری به تُركی مینویسند. موضوع هویت ابداً مربوط به الیت محدود و نخبگان آذربایجان نیست. بسیار فراگیر است و در هر مناسبتی نیز خود را نشان میدهد. مشاهده عمق این تغییرات حتی نیازی به بحثهای پیچیده و كارشناسی شده جامعهشناسی هم ندارد. فوتبال و خوابگاههای دانشجوئی در سراسر كشور، شاخص خوبی برای راستآزمائی این مدعاست. اگر تیم ملی فوتبال ایران با شعار شاهزادههای پارسی، تصمیم به شكار شیران بینالنهرین در تبریز بگیرد، سراسر كشور به وضوح خواهند دید كه چنین افكاری در آذربایجان چقدر خریدار دارد.
ایران برای همه ایرانیان است. سید حیدر بیات شاعر و محقق آذربایجانی ایران را خاورمیانه كوچك تعریف میكند. دریغ است از ایران زیبا و متنوع كه به دست ایرانیان ویران شود. بدست همان ایرانیانی ویران شود كه كشوری با این همه تنوع را به میل و سلیقه خود تعریف میكنند. ما مجاز نیستم وطن را به گونهای تعریف كنیم كه فقط فرهنگ پیروان یك مذهب و گویشوران یك زبان در آن از موقعیت بالا برخوردار باشند. قطعاً ما مجاز نیستیم تعریفی از ایران بدهیم كه در آن میلیونها هموطن عملاً خائن بالقوه ارزیابی شوند. ما مجاز نیستیم در بررسی شخصیتهای كشور، معیار دوگانه و چندگانه را به كار ببریم. باید مصمم و جدی در یك اقدام فراكیر و به واقع ملی، هویت متكثر خود را به گونهای زیر چتر یك كشور متحد تعریف كنیم كه در همه حال خدمت و خیانت به ایران از طرف همگان، و از منظر فارس و تُرك و كُرد و عرب و بلوچ و مسلمان و غیرمسلمان و شیعه و سُنّی و اهلحق و درویش و مندائی و همه ایرانیان، فقط یك معنی و یك تعریف داشته باشد.